اتاق خالی از سکوت تکرار هر روزه منه
کنار پنجره یه جغد نشسته زجه میزنه
بیهوده باز پلک میزنم خنده رو روو لب کشتمش
یه غریبست دورو برم تو آینه ها میبینمش
میبینمت میبینمش میبینمش میبینمت
ازم فرار میکنن این روزا حتی سایه هام
من دورم از خودم ولی جایی نمیرسن پاهام
ساکت به من زل میزنن تموم دیوارای شهر
چند ساعتی کنار میز خیره به استکان زهر
مچاله میشم از یه درد
رو صندلی جون میکنم
سقوط تیغ چند قطره خون یه یادگاری رو تنم
یه چمدون دو تا بلیت محکوم به این سفر شدم
مقصد همین حوالیه